شهدای برون
شهدای دهستان برون
شهید مهدی رفتاری برون
گوشه ای از زندگینامه معلم شهید مهدی رفتاری
این شهید بزرگوار در سال 1334 در روستای برون از توابع شهرستان فردوس بدنیا آمد و به گفته پدر بزرگوار شهید از همان ابتدا موجب خیر و برکت این خانواده گردید . او در سن 5 سالگی به مکتب رفت و طی مدت 6 ماه قرآن را به خوبی فرا گرفت و تحصیلات ابتداییش را در برون به اتمام رساند و هر سال شاگرد ممتاز مدرسه می شد و از سن 6 سالگی به انجام فرایض دینی پرداخت. در سال 1347 وارد دبیرستان شد و از همان موقع مبارزات خود را علیه رژیم طاغوت شروع کرد به طوریکه با ممنوع شدن حجاب در مدارس، خواهرانش را از رفتن به دبیرستان منع کرد او از سن 11 تا 18 سالگی به تحصیل پرداخت و در اوقات بیکاری در کارهای کشاورزی و مغازه داری به پدرش کمک می کرد. سال آخر دبیرستان برای گرفتن دیپلم به گناباد می رود و در آنجا نیز درگیری هایی را با مسئولین مدرسه که بعضا صوفی بودند داشته است و بالاخره در رشته ریاضی دیپلم می گیرد و پس از آن به مدت دو سال در دانش سرای نیشابور تحصیل کرده و از همانجا فعالیت های سیاسی خود را شروع کرد به همراه چند تن از دوستانش علیه رژیم منفور شاه تبلیغ می کرد پس از آن شهید در سن 22 سالگی با راهنمایی خواهرش تصمیم به ازدواج گرفت که حاصل آن دو فرزند دختر بوده است.
پس از اتمام دانش سرا به سرایان رفت و در آنجا نیز به فعالیت های ضد طاغوتی خود ادامه داده است. و با رئیس آموزش و پرورش وقت آن موقع در گیر شده و از سوی خدمتگذار به دستور رئیس وقت آموزش و پرورش مورد ضرب و شتم قرار گرفته است ولی شهید او را بخشیده و رضایت میدهد و پس از برگشت به فردوس در بیداری مردم زادگاهش تلاش زیادی می کند هرچند که او در زادگاهش مخالفین زیادی داشت. از اینکه بنی صدر به ریاست جمهوری انتخاب شد اصلا رضایت نداشت و برای استقبال از او که به فردوس آمده بود به فردوس نرفت.
موقع زلزله سال 1347 فردوس، آیت ا... خامنه ای و مرعشی برای کمک به زلزله زدگان به فردوس آمده بودند این شهید در کنار این بزرگواران به کمک زلزله زدگان شتافتند. بیشتر روزها روزه دار بود و به شرکت در مراسم دعای ندبه، کمیل، خواندن قرآن، نماز اول وقت و نماز شب اهمیت ویژه ای می داد و روزه های مستحبی زیادی می گرفت.بیشتر شب های جمعه از نیشابور برای زیارت عازم مشهد می شد.مهدی خدمت سربازی خود را در خدمت تعلیم و تربیت و تبلیغ از انقلاب اسلامی گذراند و آن مدت با کسانی که طرفدار شاه خائن بودند درگیر شد که حتی کلیه معلمین به حمایت از ایشان 48 ساعت اعتصاب کرده و سر کلاسها نشسته بودند و سر انجام هم سر بلند بودند.در هر بار سفر به قم اعلامیه های زیادی حدود 10 الی 15 کیلو را به کمرش بسته و با خودش می آورد و در ابتدا در خانه یکی از عموهایش پنهان می کرد و سپس بین مردم توزیع می کرد او بیشتر وقت خود را در نهاد های مردمی مانند بسیج می گذراند. وی سخنرانی های زیادی را در ایام محرم و ... انجام می داد که بعضا با مخالفت های زیادی از سوی افراد کوته فکر در آن زمان مواجه بود. او همچنین کتاب ها و نوار های مذهبی از امام خمینی( ره )، آیت ا... طالقانی و شریعتی را مخفیانه بین مردم و دانشجویان توزیع می کرد او علاقه زیادی به امام خمینی(ره) علیه داشتند و زمان ورود امام خمینی(ره) به ایران به استقبال ایشان رفتند.
انقلاب اسلامی در فردوس از روستای برون بلند شد و از فردوس تنی چند از جوانان انقلاب و دانش آموزان شهید مهدی رفتاری به برون آمدند تا در برابر خائنین و طرفداران شاه از او حمایت کنند و روز بعد که تاسوعا و عاشورا بوده است افراد بسیار بیشتری به طرفداری از شهید از فردوس به برون آمدند و خواستند افراد طرفدار شاه را به سزای عملشان برسانند که با اصرار شهید به فردوس بازگشتند و از آن موقع بود که این شهید و افکارش برای همه به خوبی شناخته شد. شهید در سال اول استخدامیش در روستای برون مبلغی را با زحمت زیاد جمع کرد و برای مدرسه راهنمایی پیش پرداخت کرد و به آن مدرسه واگذار نمود و با تلاش زیاد، پایه های این مدرسه را بنا نهاد. ایشان پس از پیروزی انقلاب کتابخانه ای را در محل مسجد جامع برون راه اندازی کردند و کتاب های آن را به طور رایگان در اختیار بچه ها قرار می داد.
او برای اولین بار در سن 26 سالگی به ندای امام خمینی لبیک گفت و به مدت 3 ماه به جبهه رفت و پس از بازگشت برای دومین بار در اوایل ماه مبارک رمضان راهی جبهه شد و دوباره برگشت و به معلمی پرداخت ولی باز دیری نپایید که حتی بدون خداحافظی با پدر و مادر خویش به جبهه رفت ولی در نامه ای خطاب به پدر و مادرش گفت برای اینکه از غافله عقب نمانم، نتوانستم به خداحافظی شما بیایم و دیگر بازگشتی جز با شهادت نداشت.به نقل از همسر شهید که درباره ایشان گفتند که علاقه شدیدی به فرزند داشتند و در جواب یکی از همرزمانشان به نام شهید درخشان در حرم امام رضا(ع) که گفته بود چجوری دلت می آید از این بچه جدا شوی شاید بر نگردی، این شهید بچه را رو به حرم امام رضا(ع) گرفته بود و گفته این بچه هم فدای اسلام.
ولی سرانجام در آذرماه 1360 در جبهه مریوان در حال پاکسازی یکی از شهرها، وقتی که یکی از برادران مجروح شده بود و شهید این مجروح را به عقب برده بود در حال بازگشت به خط مقدم به دست نیروهای ضد انقلاب کموله و دموکرات به شهادت رسید.خاطرات زیادی از زبان همسر شهید و همرزمان شهید مانند آقای سید هاشم خراسانی، آقای حسین جوادی، آقای غلامرضا مدبر عزیزی، آقای مهدی گلشنی فر، ذبیح ا... بهادران،علی پردل، و دانش آموز این شهید، آقای فرزین حجازی و ... موجود است. روحش شاد و یادش گرامی باد.
*****************************************
شهید محمدحسن برادران
گوشه ای از وصیت نامه شهید محمدحسن برادران
*****************************************
شهید محمداسماعیل یوسفیان
گوشه ای از زندگینامه شهید محمد اسماعیل یوسفیان
شهید بزرگوار در سال 1339 در روستای برون متولد شد و بنا به درخواست خود شهید اورا علی صدا می زدند در کودکی به ورزش کردن و قهرمانی علاقه بسیاری داشت همیشه نام ابوالفضل قهرمان کربلا بر زبانش جاری بود. چون تحصیلات زیادی نداشت درخواستش این بود که خانواده اش به او قرآن بیاموزند و زندگی ساده و بدور از تجمل گرایی را می پسندید نسبت به حلال و حرام و مسئله حجاب اهمیت زیا دی قایل بود. این شهید بزرگوار قبل از خدمت سربازی سه ماه داوطلبانه به جبهه حق علیه باطل رفت یک ماه بعد به سربازی اعزام شد و در تربت حیدریه دوره آموزشی را گذراند.
وی در سنین نوجوانی مدرسه را رها کرد و برای کار به همراه برادرش به تهران رفت و به حرفه نقاشی مشغول شد همزمان با اوج گرفتن انقلاب از تهران به فردوس آمد و با ایجاد محلی موقت برای کار، به حرفه نقاشی پرداخت و درآمد خود را برای کمک به پیروزی انقلاب صرف کردند.
در سن 18 سالگی با یکی از بستگان خود ازدواج نمود که حاصل آن یک فرزند دختر و یک فرزند پسر بود فرزند دومش را تنها یک بار دید و بطور کلی در امور منزل مانند ظرف شستن، پخت غذا و شستن لباس ها و پذیرایی از مهمان به همسر خود کمک می کرد.
یک بار در جبهه از ناحیه پا مجروح شده بودند و همسرشان نقل می کردند که وقتی ایشان از جبهه آمده بودند به طور عجیبی راه می رفتند و به ماهم چیزی نگفتند به طوریکه بعد از مدتی فهمیدیم که ایشان در جبهه مجروج شده اند و دکتر یک ماه به ایشان مرخصی داده اند ولی طاقت نیاورده و بعد از چند روز دوباره به جبهه برگشتند.
ایشان به همسرشان توصیه کردندکه مشکلات را تحمل کنند و می گفتند اگر من شهید شدم راضی به گریه کردن شما نیستم و همیشه از شهادت من خوشحال باشید و به آن افتخار کنید.
بار آخری که شهید خواست به جبهه برود از همسرشان خواستند که بندهای کفششان را ببندند و چون می دانستند که دفعه آخری است که یکدیگر را می بینند و حتی همسر شهید که هیچ گاه با شهید خداحافظی نمی کردند این بار راضی به خداحافظی با ایشان شدند. و سر انجام این شهید بزرگوار در عملیات فتح المبین در آخرین بار حضور در جبهه بر اثر اصابت ترکش به قفسه سینه شان به فیض رفیع شهادت نائل شدند. روحش شاد و یادش گرامی باد.
گوشه ای از زندگینامه شهید علی احمدی برون
این شهید بزرگوار در سال 1349 در روستای برون بدنیا آمد در کودکی با وجود سن کم درک بالایی از مسائل داشت و در مدرسه بهترین رفتار را با معلمین و دوستان خود داشت و اوقات فراغتش را در امور خیریه و کمک به فقرا و مستضعفان می گذراند. همچنین به امور مسجد و هیات مشغول بود و در غبارروبی مساجد شرکت فعال داشت و با اقوام و وابستگانش صمیمیت خاصی داشت. با شروع انقلاب به بسیج رفت و در آنجا نیز کمک می کرد.
دقت شهید نسبت به انجام فرایض بسیار خوب بود نمازش را در اول وقت می خواند و حتی خواهرانش را صبح از خواب بیدار می کرد و می گفت بلند شوید وقت نماز است او همچنین قبل از رفتن به جبهه در پایگاه بسیج عضو بوده و شب ها به نگهبانی می پرداخت.
در زمان شروع جنگ ایشان تحصیل را کنار گذاشته و به فکر رفتن به جبهه بودند ایشان بر این باور بودند که تا زمانی که زنده هستیم باید از اسلام و قرآن دفاع کنیم و می گفت باید به جبهه بروم تا به مرحله آخر که شهادت است برسم اسلام به ما جوانان نیازمند است باید از انقلابمان دفاع کنیم.
او از ابتدا که به جبهه رفت به عنوان آرپیچی زن انتخاب شد و در حالی که با سه تن از همرزمانش در داخل سنگر بود براثر اصابت خمپاره به سنگرشان به شهادت رسیدند. روحش شاد و راهش پر رهرو باد
*****************************************
شهدغلامحسین غلامی
*****************************************
شهید محمداکبر رفتاری
*****************************************
شهید محمد رفتاری
گوشه ای از زندگینامه شهید محمد رفتاری
این شهید در سال 1348 در روستای برون در خانواده ای مذهبی و ولایت مدار بدنیا آمد او فرزند سوم خانواده بود پسر آرام و سر به زیری بود و برای والدین خود احترام خاصی قائل بود به برادران و خواهرانش توصیه می کرد همواره به یاد خدا باشند و از نماز اول وقت و روزه یشان فراموش نکنند و به بزرگترها احترام بگذارند. او به جبهه و جنگ علاقه داشت و می گفت این جنگ تحمیلی که از طرف آمریکا شروع شده است باید به نفع ایران پایان پذیرد و در سن 16 سالگی به جبهه رفت او ازدواج نکرده بود و به شغل مهندسی علاقه داشت با این وجود به دستور امام جامه عمل پوشاند و به آرزویش رسید.
وی دوره راهنمایی را در فردوس سپری کرد و در مواقع بیکاری به پدر و مادر خود کمک می کرد یا اینکه به همراه گوسفندان به صحرا می رفت وی در تعطیلات تابستانی مشغول یادگیری کار بنایی بود.
از لحاظ درسی بسیار خوب بود به صورتیکه همه معلمان از عملکرد درسی او راضی بودند او همچنین در فعالیت های سیاسی و در پایگاه های بسیج مدرسه و روستا حضور فعال داشت و برای دفاع از کیان ایران اسلامی به جبهه رفت. او رابطه خوبی با شهید مهدی و محمد اکبر رفتاری داشت او با شهید محمد اکبر رفتاری( پسرعمویش) همسنگر و همرزم بودند و به عنوان تخریب چی فعالیت داشتند.
این شهید ابتدا سه ماه در تربت حیدریه آموزش دید و 6 ماه دیگر را نیز در حمیدیه اهواز دوره مخصوص گروه تخریب را دید( چون شهید به همراه پسرعمویش شهید محمد اکبر رفتاری جزء گروه تخریب بودند.)
در زمانی که جنگ شروع شد به دلیل سن کمش همیشه برای جنگ و جبهه لحظه شماری می کرد و چندین بار برای اعزام به جبهه، به پایگاه بسیج مراجعه کرد ولی چون قد کوتاه واندام کوچکی داشت با اعزام او به جبهه موافقت نکردند و شهید برای اینکه بتواند نظر مسئولین مربوطه راجلب کند تا با اعزام او موافقت کنند ساک و وسایلش را زیر پایش می گذاشت تا قدش بلند شود.
به دلیل اینکه برادر بزرگترشان در بسیج بود به این شهید قول دو ماه دیگر را دادند ولی او صبر نکرد تا دو ماه به پایان برسد و هرجور شده با پسر عموی شهیدش محمد اکبر رفتاری به جبهه اعزام شد و آموزش های سختی را در گردان صابرین جهت گروه تخریب دیدند و سر انجام در دی ماه سال 65 در کربلای4 شرکت کرد و به شهادت رسید و پیکر پاکش چندین سال در بیابان های نمناک شلمچه و در آن دیار غریب باقی ماند و مفقودالاثر شد و پس از 10 سال تنها یادگارش که یک پلاک بود به زادگاهش بازگشت. روحش شاد و یادش گرامی باد.
*****************************************
شهید صادق اسماعیلی
متن وصیت نامه پاسدار و دانشجو شهید محمد صادق اسماعیلی برون
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین انه ناصر و معین –ربنا لا تحملنا و لا طاقته لنا به
بنام الله خالق و رحمن ، آرامش دهنده قلبها که مفهوم آیه شریفه الا بذکر الله تطمئن القلوب و به نام کسی که رضایش بر این بودکه تا بدین ساعت مر ابه این حال نگهدارد و نمی دانم که عاقبت و سرنوشتم چه خواهد بود و همانا رضا به قضائک و تسلیماً الا مرگ و با سلام بر حضرت ولی عصر (عج) و نائب بر امام و امت و سلام بر ائمه هدی – محمد مصطفی و بر تمام اولیاء و انبیاء و شهداء . اکنون که عزم مصفای دیار عاشقان را دارم و اکنون که چند روز دیگر چکمه هایم را در پاهایم گذارم و لباس رزم را بپوشم و علیه مزدوران بعثی وارد میدان کارزار شوم و انتقام خون شهدا عزیز را در حد توان که دارم بگیرم چند کلمه صحبت دارم که بدین شرح می باشد: گر چه می دانم سرنوشتم به دست کسی است که با اراده ام توأم و در جهت رضای خودش امیدوارم باشد و به عنوان این نمی روم که شهید شوم ،فقط برای خدمت به اسلام چون یک وظیفه الهی است و اگر شهید هم شوم چه بهتر ،چه آرزویی از این بهتر . امروز در هر مکان و سرزمین می توان خدمت کرد و اگر چه امروز جامعه ما نیاز به افراد تحصیل کرده دارد وافرادی که در آینده نزدیک جامعه را متحرک کرده ،از بی سوادی به سوی علم و دانش در آورند اکنون گر چه درس می خوانم و جوینده دانشم ، ولی آیا چطور می توانم ببینم که بهترین دوستانم ، بهترین رفیقانم ،بهترین یارانم از دنیا هجرت می کنند و به سوی معشوقشان روانه می شوند و یا اینکه ببینم در آنچه سیاست های ننگینی سازمانهای کثیف علیه ما توطئه می کنند وبا چه سیستمهای غلطی بلندگوهای شرق و غرب علیه ماتهمت و افتراء می زنند و چه جنایتی که مرتکب نمی شوند و چون ترکیه کشور کوچک و به ظاهر اسلامی در امر ایادی شرق و غرب برادران کرد عراقی را در خون خود می غلطاند . آیا می توانم درس بخوانم ؟ آیا درست است که خاموش بمانم ؟ نه هرگز، چنانکه سالار شهیدان حسین بن علی (ع) می گوید: فلسفه بزرگ نهضت حسین این است که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است . گر چه پیامبر می گوید : آموختن دانش بر هر فرد مسلمان واجب است که متن عربی آن(طلب والعلم فریضۀ علی کل مسلمه ) است ولی به عنوان یک خدمتگزار برای جامعه ، قلبم یارای خاموش ماندن را ندارد – یارای آنرا ندارد که با عزیزانی راهی شوم و به سوی خانه برگردم در حالیکه بعضی از برادران را از دست داده باشم یارای آنرا ندارم که همچون غلامی ها و رفتاری ها و من بمانم ، باید بروم در شلمچه و انتقام این شهدای مظلوم را بگیرم ، طاقت ندارم که حاتمی هایی به ندای حسین لبیک بگویند و من کناره گیری کنم و باید بگویم که گناه این سید مظلوم چه بود ؟ طاقت ندارم که برادران هایی ، احمدی هایی ، بر اثر ترکش خمپاره بدنشان سوراخ ، سوراخ و سوزانیده شوند و من تن آسا و تن پرور باشم و دوست ندارم که خانه های هم وطنانم بر روی سرشان مخروبه شود و من در خانه راحت بخوابم و یا روی صندلی دانشگاه راحت بنشینم و چون چمران ها ، صبوری ها و پارساهایی و برادران هایی بدنشان در اثر آتش خمپاره بسوزد و من در فکر مادیات باشم و چون مطهری ها ، مفتح ها ، اشرفی ها ، دستغیب ها و مدنی ها را از ما بگیرند و من در این برهه از زمان خاموش بمانم . باید بگویم که این عزیزان را طبق کدام قانون از خانه و ولایت شان جدا کرد و باید در میدان نبرد سازمان بین الملل را محکوم کرد . خلاصه بر طبق روایات از قرآن باید به حسابمان ، خودمان برسیم قبل از آنکه به حسابمان برسند . مادرم ممکن است برایتان سخت باشد این چرا که بدان انا للله و انا الیه راجعون ما از اوئیم و برگشتمان به سوی اوست . مادرم ، گر چه مرا با شیره جانت پرورش داده ای و لی بدان که نزد حضرت زهرا (س)و زینب کبری سرافراز خواهی بود . پدر مهربانم می دانم که با سرمایه اندکت مرا بزرگ نموده ای و وارد محیط دانشگاه با آن همه مشکلات و مشقت نموده ای . ولی بدان که زحمت شما بیهوده نبوده و این افتخار را فراموش نکرده که بنده حقیر این راه را با چشمی و قلبی گشاده برگزیده و پیموده ام این را بدانید که در نزد حضرت زهرا و فرزند عزیزش حسین بن علی خواهم گفت : که من هم پدر و مادر دل شکسته ای دارم . از تمام خانواده و برادر عزیزم و خواهرانم و اقوام و خویشانم و دوستانم تقاضای عفو و بخشش را دارم و امیدوارم که یک آن و یک لحظه خدا را فراوش نکنید و صابر باشید که اِنَّ الله یُحبُّ الصّابرین ، خداوند صبر کنندگان را دوست می دارد و این سفر را که در پیش دارم به عنوان اینکه شهید شوم نمی روم و فقط خواستار آنم که پروردگارم می خواهد و امیدوارم که اسلحه را بر دوش گرفته و علیه مزدوران بعثی از دهانه لوله تفنگم ، فشنگی و گلوله ای خارج نشود مگر جهت رضای خداوند و به خاطر اوست . از اساتید محترم تقاضا دارم که در جهت خدمت و تربیت جوانان عزیز کوشش و جدیت تمام را بنمایند و و از جوانان عزیز می خواهم که در دبستان و در دوره راهنمایی و دبیرستان و در سطح دانشگاه تمام این عزیزان یک لحظه و یک آن بیهوده وقت خود را تلف نکنند و پیرو ولایت فقیه باشند چنانکه هستند و علم را همراه با تزکیه نفس بیاموزند که یکی بدون دیگری فاقد ارزش است . از طبقه تجار و کاسب می خواهم که خدای نکرده فکر گرانفروشی را در نفس خود راه ندهند ( چون شهید غلامی زندگی کنند ) از مسئولین عزیز و قضات محترم تقاضا دارم که در جهت امر پروردگار و در جهت رضای خداوند کار کنند و فقط خداوند را در نظر بگیرند و حق مظلومی را زیر پا پایمال نکنند و دیگر می خواهم که شخصیت افراد را به بزرگی و کوچکی قد نسنجند و تا می توانند آینده سازان را در جهت آداب و رسوم الهی تقویت و در جهت تشویق آنها کوشا باشند . تا می توانید ساده زندگی کنید و حتی راه رفتن مان هم ساده باشد خدای نکرده نگویند من با فلان شخص راه بروم در شأن من نیست و تا می توانید لباس معمولی بپوشید ودر جهت طبقه محروم و مستضعف دل خود را سوق دهید . علی وار زندگی کنید که پیامبر هم اینچنین بودند . از مسئولین عزیز می خواهم تا می توانند نسبت به طبقه جوان برخورد خوبی داشته باشند . ان شاءالله که دارند و خواهند داشت . چون نسل جوان نسبت به مسایل خیلی حساس است . امیدوارم که توجه و دقت بیشتر در این امر شود . از تمام دوستانم می خواهم که اگر خداوند رفتنم را بر ماندنم ترجیح داد اصلاً نارحت نشوند و دوست ندارم که کسی در مراسم تشییع جنازه ام لباس سیاه بپوشد و گریه کند . حتی مادرم دوست دارم به دعا ها توجه بیشتر شود و نسبت به قرآن بخصوص سوره الرحمن که عروس سوره های قرآن است و سوره آل عمران را توجه بیشتری نمایند . تقاضائی دارم این است که سخن چینی و تهمت و افتراء را کنار گذارده و فکری به آخرت خود بنمایید و ان شاءالله شما که جزء آن افراد نمی باشید . اگر شهید شدم مراسم کفن و دفنم ساده و بی آلایش بوده و در ایام شهادتم دوست دارم که شب اول پدر و مادر و برادر و خواهرانم حنا بر دستهای خود بمالند و خوشحال باشند و دامادی فرزند خود را مبارک گویند و شعار صادق جان دامادیت مبارک باد را در لوحی بنویسند و در سر در خانه بزنند و در شب و دوم اقوام و خویشان ، خاله هایم و شوهر خاله هایم و پسر خاله هایم و دختر خاله و عموهایم و پسر عمو هایم و فرزندان پسر عموهایم با خانواده شان حنا به دست کنند و در شب سوم تمامی دوستانم و آنهایی که دوستدارم هستند و من هم دوستدار آنها خواهم بود و دیگر که امیدوارم شما ای مادرم خدای نکرده کم صبری نکنید و نسبت به هیچ کسی حالت کینه و بغض به دل راه ندهید و من از تمام افراد برون ، فردوس، مشهد ،تهران و شهرستان های دیگر راضی ام و امیدوارم که از من راضی باشند و امیدوارم در مدتی که در پایگاه بودم اگر نسبت به کسی تندی کردم و یا با بد اخلاقی رفتار کردم مرا ببخشید . این تقاضائیاست که از شما به طور عاجزانه دارم و اگر خلافی هم مرتکب شدم خداوند مورد لطف و رحمت های خودش قرار دهد . از روحانیت عزیز می خواهم که با هم اتحاد داشته باشند که اگر خدای نکرده اختلافی بیفتد روز بدبختی مسلمانان و روز جشن گرفتن کفار است و باز هم می گویم مادرم و پدرم و برادر و خواهرانم خدای نکرده شیطان یک وقت شما را گول نزند و حرفی نزنید که من دوست ندارم و آنچه را که خواهان آن بودم شما هم آنرا خواهان باشید و در جهت انقلاب کوشا باشید و دوست ندارم که یک قطره اشک بر گونه های شما جاری شود . دوست دارم بدنم را به مشتاقانم نشان دهید و اگر بدنم هم به وطن برنگشت افتخار کنید و مانند مادر وهب باشید که سر فرزند خودش را جلوی کفار انداخت و فرمود سری را که در راه خدا دادم پس نمی گیرم . خانواده ام عزیزم گر چه نتوانستم زحمات چند ساله شما را جبران بنماید امیدوارم و مرا مورد عفو و بخشش قرار دهد و شما را هم همینطور و دیگر آخرین صحبتم این است که در جهت امر ازدواج دقت تمام را بنمائید . هم برادران و خواهران و پدران و مادران بدانند تنها راه فساد جوانان ، جوانان عزیز را به فحشاء کشاندن است و نسبت به این نسل جوان توجه بیشتری کنید و از مانع جلوی این عزیزان گذاشتن دوری کنید و مهریه را سد و مانعی در جلوی جوانان قرار ندهید و مهریه را در حدی که اسلام جایز شمرده است تعیین نمائید و فکر خانواده های مستضعف را نموده و به فکر باشید که خیر و سعادت دنیا و عُقبی شامل شما خواهد شد و همیشه باشید و خالصانه خدمت کنید و دست از مبارزه نکشید که قرآن می فرماید: اِن تَنصُرُالله یَنصُرُکُم و یُثَبِّت اَقدامِکُم. 21/1/1366 برادر کوچکتان به عنوان خدمتگزاری .
(محمد صادق اسماعیلی بـــــرون)
گوشه ای از زندگینامه دانشجوی شهید محمد صادق اسماعیلی
شهید محمد صادق اسماعیلی برون در یک خانواده مذهبی در روستای برون در سال 1342 چشم به جهان گشود . حال و هوای خانه او را کودکی با ایمان و متدین بار آورد چرا که هنوز وارد مدرسه نشده بود نمازش را می خواند و هنوز به سن تکلیف نرسیده بود روزه می گرفت .« چه خوب رهبر ما امام خمینی(ره) گفته بود که سربازان من نوزادان در قنداق سال 1342 می باشند.» دوران ابتدایی را در روستای برون به اتمام رساند و دوران راهنمایی و دبیرستان را در شهرستان فردوس سپری می کرد در این زمان نیز در بسیج روستا بسیار فعال بود و در مجالسی که در روستا برگزار می گردید شرکت می نمود و مداحی نیز می کرد به طوریکه به آهنگران نیز معروف شده بود.در این زمان نیز از جبهه و جنگ فراموش نکرده و با کاروانی عازم شده بود که در شهرستان کاشمر او را به خاطر سن کمی که داشت از راه بر می گردانند دو مرتبه از طریق بسیج برای بازدیدعازم شده که تا سر مرز هم رفته بودند و پس از اتمام مقطع دبیرستان در دانشگاه آزاد واحد سبزوار در رشته الهیات و معارف قبول شده و در سنگر علم و دانش مشغول به تحصیل شد علاوه بر اینکه در راه علم و دانش کوشا بود سنگر جبهه و جنگ را نیز گرم نگه داشته بود. در این شهرستان به روستاههای اطراف نیز می رفت و تبلیغ نیز می کرد و هنگامی که جهت مرخصی به روستا می آمد در بسیج روستا و دیگر مسائل روستا بسیار فعال بود و سرانجام از شهرستان سبزوار عازم جبهه گردید و در تاریخ 4/2/8/66 در خاک عراق به درجه رفیع شهادت نائل گردید . بزرگترین آرزوی شهید، زیارت خانه خدا و بازشدن کربلا و زیارت اباعبدلله الحسین بود . روحش شاد و یادش گرامی باد
خاطره ای از برادر شهید : عنوان خاطره: احساس مسئولیت
تابستان سال 65 بود، ترم دوم دانشگاه تمام شده بود که در تعطیلات تابستانی به سر می بردیم. با توجه به اینکه شهید در دانشگاه و خارج از دانشگاه فعالیت چشمگیری داشت و ایشان در قسمت های مختلف فرهنگی،امور تربیتی و پشتیبانی جهاد سازندگی فعالیت می نمود به همین منظور تعطیلات تابستانی را در سبزوار مانده بود. من به فردوس آمده بودم،پس از مدتی برای دیدار ایشان به سبزوار رفتم، شب بود با همدیگر در خصوص مسئله ازدواج صحبت می کردیم پس از اتمام صحبت من به ایشان گفتم سید علی حاتمی هم شهید شد، ایشان قدری ساکت شد و یک مرتبه شروع به گریه کرد. من گفتم برادر جان چرا گریه می کنی؟ شهادت که گریه ندارد در جواب من گفت من برای سید علی گریه نمی کنم آنها تمام پیچ و خم ها را طی کرده اند و به خدا رسیده اند و از همه هستی خود گذشته اند ولی ما چه؟! و به چه می اندیشیم و به قول معروف ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم و این عزیزان را به چه جرمی باید بکشند و گناه این سید مظلوم و بقیه شهدا چه بوده است؟ پس از لحظه ای قرآن را برداشته و شروع به قرآن خواندن کرد. روز بعد گفت: من هم باید با شما به فردوس بیایم تا بروم از خانواده شهید حاتمی سر بزنم با هم به خانه شهید حاتمی رفتیم. یادم نمی رود رو کرد به مادر شهید حاتمی گفت: خوشبحالتان که چنین فرزندی را تربیت نموده اید که لیاقت شهادت در راه خدا را دانست هر چند ما مثل علی آقا نمی شویم ولی هر کاری به دست ما داشته باشید ما را هم مثل علی آقا فرزند خود بدانید، من دوست دارم از صمیم قلب تا آخر عمر برای شما انجام وظیفه نمایم .
*****************************************