شهدای دهستان برون
شهید مهدی رفتاری برون
گوشه ای از زندگینامه معلم شهید مهدی رفتاری
این شهید بزرگوار در سال 1334 در روستای برون از توابع شهرستان فردوس بدنیا آمد و به گفته پدر بزرگوار شهید از همان ابتدا موجب خیر و برکت این خانواده گردید . او در سن 5 سالگی به مکتب رفت و طی مدت 6 ماه قرآن را به خوبی فرا گرفت و تحصیلات ابتداییش را در برون به اتمام رساند و هر سال شاگرد ممتاز مدرسه می شد و از سن 6 سالگی به انجام فرایض دینی پرداخت. در سال 1347 وارد دبیرستان شد و از همان موقع مبارزات خود را علیه رژیم طاغوت شروع کرد به طوریکه با ممنوع شدن حجاب در مدارس، خواهرانش را از رفتن به دبیرستان منع کرد او از سن 11 تا 18 سالگی به تحصیل پرداخت و در اوقات بیکاری در کارهای کشاورزی و مغازه داری به پدرش کمک می کرد. سال آخر دبیرستان برای گرفتن دیپلم به گناباد می رود و در آنجا نیز درگیری هایی را با مسئولین مدرسه که بعضا صوفی بودند داشته است و بالاخره در رشته ریاضی دیپلم می گیرد و پس از آن به مدت دو سال در دانش سرای نیشابور تحصیل کرده و از همانجا فعالیت های سیاسی خود را شروع کرد به همراه چند تن از دوستانش علیه رژیم منفور شاه تبلیغ می کرد پس از آن شهید در سن 22 سالگی با راهنمایی خواهرش تصمیم به ازدواج گرفت که حاصل آن دو فرزند دختر بوده است.
پس از اتمام دانش سرا به سرایان رفت و در آنجا نیز به فعالیت های ضد طاغوتی خود ادامه داده است. و با رئیس آموزش و پرورش وقت آن موقع در گیر شده و از سوی خدمتگذار به دستور رئیس وقت آموزش و پرورش مورد ضرب و شتم قرار گرفته است ولی شهید او را بخشیده و رضایت میدهد و پس از برگشت به فردوس در بیداری مردم زادگاهش تلاش زیادی می کند هرچند که او در زادگاهش مخالفین زیادی داشت. از اینکه بنی صدر به ریاست جمهوری انتخاب شد اصلا رضایت نداشت و برای استقبال از او که به فردوس آمده بود به فردوس نرفت.
موقع زلزله سال 1347 فردوس، آیت ا... خامنه ای و مرعشی برای کمک به زلزله زدگان به فردوس آمده بودند این شهید در کنار این بزرگواران به کمک زلزله زدگان شتافتند. بیشتر روزها روزه دار بود و به شرکت در مراسم دعای ندبه، کمیل، خواندن قرآن، نماز اول وقت و نماز شب اهمیت ویژه ای می داد و روزه های مستحبی زیادی می گرفت.بیشتر شب های جمعه از نیشابور برای زیارت عازم مشهد می شد.مهدی خدمت سربازی خود را در خدمت تعلیم و تربیت و تبلیغ از انقلاب اسلامی گذراند و آن مدت با کسانی که طرفدار شاه خائن بودند درگیر شد که حتی کلیه معلمین به حمایت از ایشان 48 ساعت اعتصاب کرده و سر کلاسها نشسته بودند و سر انجام هم سر بلند بودند.در هر بار سفر به قم اعلامیه های زیادی حدود 10 الی 15 کیلو را به کمرش بسته و با خودش می آورد و در ابتدا در خانه یکی از عموهایش پنهان می کرد و سپس بین مردم توزیع می کرد او بیشتر وقت خود را در نهاد های مردمی مانند بسیج می گذراند. وی سخنرانی های زیادی را در ایام محرم و ... انجام می داد که بعضا با مخالفت های زیادی از سوی افراد کوته فکر در آن زمان مواجه بود. او همچنین کتاب ها و نوار های مذهبی از امام خمینی( ره )، آیت ا... طالقانی و شریعتی را مخفیانه بین مردم و دانشجویان توزیع می کرد او علاقه زیادی به امام خمینی(ره) علیه داشتند و زمان ورود امام خمینی(ره) به ایران به استقبال ایشان رفتند.
انقلاب اسلامی در فردوس از روستای برون بلند شد و از فردوس تنی چند از جوانان انقلاب و دانش آموزان شهید مهدی رفتاری به برون آمدند تا در برابر خائنین و طرفداران شاه از او حمایت کنند و روز بعد که تاسوعا و عاشورا بوده است افراد بسیار بیشتری به طرفداری از شهید از فردوس به برون آمدند و خواستند افراد طرفدار شاه را به سزای عملشان برسانند که با اصرار شهید به فردوس بازگشتند و از آن موقع بود که این شهید و افکارش برای همه به خوبی شناخته شد. شهید در سال اول استخدامیش در روستای برون مبلغی را با زحمت زیاد جمع کرد و برای مدرسه راهنمایی پیش پرداخت کرد و به آن مدرسه واگذار نمود و با تلاش زیاد، پایه های این مدرسه را بنا نهاد. ایشان پس از پیروزی انقلاب کتابخانه ای را در محل مسجد جامع برون راه اندازی کردند و کتاب های آن را به طور رایگان در اختیار بچه ها قرار می داد.
او برای اولین بار در سن 26 سالگی به ندای امام خمینی لبیک گفت و به مدت 3 ماه به جبهه رفت و پس از بازگشت برای دومین بار در اوایل ماه مبارک رمضان راهی جبهه شد و دوباره برگشت و به معلمی پرداخت ولی باز دیری نپایید که حتی بدون خداحافظی با پدر و مادر خویش به جبهه رفت ولی در نامه ای خطاب به پدر و مادرش گفت برای اینکه از غافله عقب نمانم، نتوانستم به خداحافظی شما بیایم و دیگر بازگشتی جز با شهادت نداشت.به نقل از همسر شهید که درباره ایشان گفتند که علاقه شدیدی به فرزند داشتند و در جواب یکی از همرزمانشان به نام شهید درخشان در حرم امام رضا(ع) که گفته بود چجوری دلت می آید از این بچه جدا شوی شاید بر نگردی، این شهید بچه را رو به حرم امام رضا(ع) گرفته بود و گفته این بچه هم فدای اسلام.
ولی سرانجام در آذرماه 1360 در جبهه مریوان در حال پاکسازی یکی از شهرها، وقتی که یکی از برادران مجروح شده بود و شهید این مجروح را به عقب برده بود در حال بازگشت به خط مقدم به دست نیروهای ضد انقلاب کموله و دموکرات به شهادت رسید.خاطرات زیادی از زبان همسر شهید و همرزمان شهید مانند آقای سید هاشم خراسانی، آقای حسین جوادی، آقای غلامرضا مدبر عزیزی، آقای مهدی گلشنی فر، ذبیح ا... بهادران،علی پردل، و دانش آموز این شهید، آقای فرزین حجازی و ... موجود است. روحش شاد و یادش گرامی باد.
*****************************************
شهید محمدحسن برادران
گوشه ای از وصیت نامه شهید محمدحسن برادران
*****************************************
ولادت امام حسین علیه السلام
دومین فرزند برومند حضرت على و فاطمه(س) که درود خدا بر ایشان باد در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت،در خانه وحى و ولایت چشم به جهان گشود.
در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت دومین فرزند برومند حضرت على و فاطمه(س) که درود خدا بر ایشان باد، در خانه وحى و ولایت چشم به جهان گشود. چون خبر ولادتش به پیامبر گرامى اسلام (ص) رسید، به خانه حضرت على (ع) و فاطمه (س) آمد و اسما را فرمود تا کودک را بیاورد.
اسما او را در پارچه اى سپید پیچید و خدمت رسول اکرم (ص) برد،آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت.به روزهاى اول یا هفتمین روز ولادت با سعادتش،امین وحى الهى،جبرئیل فرود آمد و گفت:سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا،این نوزاد را به نام پسر کوچک هارون (شبیر) که به عربى (حسین) خوانده می شود نام بگذار.
چون على براى تو به سان هارون براى موسى بن عمران است.جز آن که تو خاتم پیغمبران هستى و به این ترتیب نام پرعظمت حسین از جانب پروردگار،براى دومین فرزند فاطمه (س) انتخاب شد.به روز هفتم ولادتش،فاطمه زهرا که سلام خداوند بر او باد،گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقیقه کشت و سر آن حضرت را تراشید و هم وزن موى سر او نقره صدقه داد.
بمناسبت سالروز آزاد سازی خرمشهر
شهید محمد حسن برادران معروف به شکارچی تانک در عملیات آزاد سازی جاده اهواز خرمشهر سهم بسزای در آزاد سازی خرمشهر داشت
بر اساس گذارشات همرزمان شهید، در چند عملیات متوالی شهید با رشادتهای خود توانست دهها تانگ دشمن را نابود کند. چون دشمن توان مقابله با این گروه شکارچی تانک را نداشت لذا آن منطقه را که نه دشمن می توانست نزدیک شود نه همرزمان ایرانیشان ، منطقه را به آتش کشید که شهید برادران متأسفانه در آتش دشمن سوختند خداوند روح این شهید بزرگوار را با شهدای کربلا محشور کند و به ما توفیق عنایت کند تا راحشون ادامه بدیم انشاءالله
در خاک آرمیدن با دستانی بسته...
از 270 پرستوی تازه بازگشته به ایران 175 شهید از غواصان بوده اند که جای هیچ جراحتی بر بدن نداشته و دست بسته دفن شده بودند.
خبر 270 شهید که آوردهاند را شنیدهاید؟
175 غواص را با دستان بسته یافتهاند، یعنی شهادت دسته جمعی.
عدهایشان حتی جای جراحت نیز نداشتهاند و این به این معناست که برادران قابیلیمان زنده به گورشان کرده اند.
در آن لحظه که خاک روی چشمها و دهانت ریختند به چه میاندیشیدی؟
برادرم در آن لحظه که زنده به گورت کردهاند به دستان لرزان مادر و چشمان پدر میاندیشیدی که چگونه تو را راهی این سفر کردهاند.
به چشمان منتظری که هر روز برای سلامتیات دعا میکردند یا به قلبی که زین پس فقط باید با یادت روزگار بگذارند و سالها چشم به در بدوزند و برای بازگشتت دعا کند.
در آن لحظه به کدام چهره می اندیشیدی؟
به همسرت که بعد از تو و بدون حضورت چگونه روزگار میگذارند یا به فرزندت که باید باقی راه را بدون حمایت پدرانت به تنهایی طی کند.
شاید هم در آن دم چهرهی پیر جماران را به یاد آوری که چگونه امیدش به پیروزی شما و سربلندی این خاک بوده و هست و چقدر متاثر خواهد شد از شنیدن مفقود شدن 175 غواص به یکباره آن هم در خاک دشمن و چه دردناک خواهد بود برای رهبرت.
برای فرزندانی که نمیدانند سایبان دراز پدر از این دنیا رخت بر بسته است یا نه و آیا این تنهایی و بیکسی گرد یتیمی ست که برسشان نشسته یا باید چشم به راه پدری باشند که به سفری طولانی رفته و بازخواهد گشت.
*قرآن و کاسه آب
برادر هابیلام ، روز اعزامت به یادت هست؟
پدر از زیر قرآن با دلی نگران عبورت داد تا در پناه قرآن برای آزادی خاکت به مبارزه بروی و مادر با چشمانی اشکبار کاسهی آبی برای بازگشت بیخطر و بیبلا به پشت پایت ریخت تا بازگردی تا آرامش خانهاش باشی اما ، اما دوباره دیدنت عمریست که آرزوی چشمان منتظرش شده است و پدری که پس از بیخبری چند سالی بیشتر نداشتنت را تاب نیاورد و رفت.
حال مادر تنها به امید بازگشت تو زنده است به امید دیداری که با یک بوسه به رویت در کنار پیکرت جان دهد.
اما افسوس که آمدنت خیلی به درازا کشیده و امروز هم که آمدهای بردستان مردم این شهر و در تابوت در پیش چشمانش خوابیدهای.
*چند استخوان و دیگر هیچ
مادرم! قد و قامت رعنای پسرت سایبان سال از نظرت محو نشد اما امروز که بالای تابوت او نشستهای چه می بینی؟
چند استخوان خاکی و یک جمجمه پر از خاک را در یک پارچهی سفید پیچیدهاند به تو می گویند این همان یل رشید توست که امروز بعد از سالها به خانه بازگشته و می دانند که تو انتظار سالهایت را در آن تابوت نمی بینی اما هنوز هم این استخوانها بوی پسرت را میدهند.
درست است که به علیاکبر امام حسین (ع) شبیه شده اما هنوز هم می شود یل زیبایت را تصور کرد .
جمجهی سرش را روی سینه می گذاری و میبوسی، اطرافیان میترسند که با این حالت از پا درایی، اما تو امروز را بهترین روز زندگی ات می دانی، روزی که گم شدهات را دوباره یافتهای و در آغوش میکشی، خاکهای سرش را میتکانی و بر چشمان زیبایی که دیگر نخواهی دید بوسه میزنی، انتظاری که این سالها پیرت کرده است اینگونه به سر آمده است.
دختری که کنار تابوت پدر می نشیند و به استخوانهای سرد چشم دوخته است، استخوان دست پدر را به روی سرگذاشته تا نوازش و گرمای دستان پدر را که هم سالانش برایش گفتهاند تجربه کند و چه تجربهی سختی است لمس دستان پدری که دیگر حتی گوشت به استخوان ندارد.
*ادامه راهت یا راحت؟
آن روز که علم بر دست و مسلح پای به میدان نبرد میگذاشتی آرزو داشتی راهت را ادامه دهیم، آرزو داشتی تا پای جان مانند تو برای خاک و ناموس و وجب به وجب این سرزمین و پاسداری از دین همیشه در میدان نبرد حق علیه باطل حاضر باشیم.
از روزگار تو و آرزویت برای این خاک، قریب به سی سال گذشته و در این سه دهه، ما سه نسل که قرار بود راه تو را ادامه دهیم هر کدام به طریقی از معبری که برایمان باز کردی گذشتهایم و خیلی از ما به قولی ک به تو داده بودیم عمل نکردهایم.
آری شرمندهایم که به جای ادامه راهی که تو پیش پای ما گذاشتهای و آن چیزی جز استقلال و ازادی این خاک و پاسداری از اسلام نبود گاهی راه دیگری را در پیش گرفتهایم.
شرمندهایم چون قرار بود "راهت " را ادامه دهیم اما فقط و فقط "راحت" ادامه دادایم.
مراحل دوستی با شهید
گام اول
انتخاب شهید
به یه گردان نگاه کن
به صورت شهدا نگاه کن
به عکسشون، به لبخندشون
ببین کدوم رو بیشتر دوس داری
با کدوم یکی بیشتر راحتی؟!
*
گام دوم
عهد بستن با دوست شهیدت*
یه جایی بنویس؛ البته اگه ننوشتی هم اشکال نداره.
با دوست شهیدم عهد میبندم پای رفاقت او تا لحظه ی مرگم خواهم بود و از تذکرات دوستانه ی خود به هیچ وجه روی نمیگردانم.
*
گام سوم
شناخت شهید*
تا میتونی از دوست شهیدت اطلاعات جمع آوری کن.
عکس، فیلم، صوت، کتاب و وصیت نامه...
*
گام چهارم
هدیه ثواب اعمال خود به شهید*
از همین الان هرکار ثوابی که انجام میدی،
فقط یه جمله بگو:"خدایا! ثواب این عملم برسه به دوست شهیدم."
طبق روایات نه تنها ازت چیزی کم نمیشه، بلکه با برکت تر هم میشه!
بچه ها! شهید، اونقدر مقام بالایی داره که نیازی به ثواب کار ما نداشته باشه!
تو با این کار خلوص نیت و علاقت رو به شهید نشون میدی!
*
گام پنجم
درگیر کردن خود با شهید*
سریع همین الان بک گراند گوشیتو عوض کن و عکس دوستتو بزار!!
در طول روز باهاش درد دل کن.باهاش حرف بزن.آرزوهاتو بهش بگو...
**
گام ششم
عدم گناه در حضور رفیق*
روح شهید تا گام پنجم اگر با درستی قدم بر دارید بسیار از شما راضیه
ولی آیا در حضور دوست معنویت میتونی گناه کنی؟
حجابمون، غیبت، دروغ، نمازامون و .....
**
گام هفتم
اولین پاسخ شهید*
کمی صبر و استقامت در گام ششم، آنچنان شیرینی برای شما خواهد داشت که در گام بعدی گناه کردن براتون سخت میشه..
خواب دوست شهیدتو میبینی اگر واقعا درگیرش شده باشی و اون ازت راضی باشه، دعایی که کرده بودی برآورده میشه، دعوت به قبور شهدا و راهیان نور و ...
**
گام هشتم
حفظ و تقویت رابطه تا شهادت(مرگ)*
گام های سختی رو کشیدین!درسته؟!
مطمئنا با شیرینی ای که چشیده اید، از این مسیر خارج نخواهید شد...
دهستان برون
دهستان برون، دهستانی در بخش مرکزی شهرستان فردوس است. مرکز این دهستان روستای برون است. این دهستان، بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵، تعداد ۲٬۰۴۸ نفر جمعیت دارد.[۱] از روستاهای مهم این دهستان، میتوان به برون، خانیک، انارستانک، امرودکان، خرو، و ظهر اشاره کرد.
اطلاعات کلی | |
---|---|
استان | خراسان جنوبی |
شهرستان | فردوس |
بخش | بخش مرکزی شهرستان فردوس |
مرکز دهستان | برون |
جمعیت | ۲٬۰۴۸نفر |